جدول جو
جدول جو

معنی خازه بند - جستجوی لغت در جدول جو

خازه بند
کسی که خازه به دیوار می مالد، گل کار
تصویری از خازه بند
تصویر خازه بند
فرهنگ فارسی عمید
خازه بند
(گِ رِ تَ / تِ)
کسی که خازه بدیوار مالد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاتم بند
تصویر خاتم بند
خاتم کار، کسی که کارش خاتم کاری است، خاتم ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسته بند
تصویر خسته بند
پارچه، نوار و مرهمی که بر روی زخم و جراحت می بندند، شکسته بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باره بند
تصویر باره بند
جایی که در آن چهارپایان، به اسب را می بستند، اسطبل، طویله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه باد
تصویر خانه باد
در علم نجوم کنایه از برج میزان، برای مثال سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانۀ باد اختیار (خاقانی - ۱۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ بَ)
جایی که اسب بندند و در عرف این زمان اصطبل و طویله راگویند و باربند مخفف بهاره بند نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). طویله و جای بستن اسب چه باره بمعنی اسب هم هست اکنون در تکلم باربند گویند. (فرهنگ نظام). رجوع به باربند شود. مخفف بهاره بند. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ دَ)
با تنی تر و تازه و جوان. با بدنی لطیف و باطراوت: جاریه عبرد، دختر سپیدرنگ و تازه بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَرَ دَ / دِ)
چینی بندزن. آنکه ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد. کاسه دوز. کلوابند. شعاب. (تفلیسی). رٔآب
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ فُ)
لنگوته بند. (بهار عجم) (آنندراج) :
ز نازک معانی شده قیزه بند
ببرج سرین دیده زین ره کمند.
ملاطغرا (از بهار عجم و آنندراج).
رجوع به قیزه و قیزه بندی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
بند پای جوارح طیور. بند پای باز و جز آن از مرغان شکاری. سباقاالبازی. تسمۀ خرد و نرم که به پای باز و نوع آن بندند و زنگوله بدان آویزند و نیز رسن درازی را که گاه تربیت باز ضرور است و بر آن استوار کنند، طناب خرد بدامن خیمه که به میخ کوفتۀ بر زمین بندند
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا زَ / زِ بَ)
آذین بندی شهر. آیین بندی شهر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُض یَ / یِ بَ)
خایه بند. فتق بند. آنچه بدو خصیه را می بندند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
موقوف از جانب حاکم در خانه
لغت نامه دهخدا
(سِ خوا / خا)
باشماق. زنخ بند. یاشماق. خمار. چیزی از اقسام پارچۀ نخی، پشمی یا ابریشمی که بعض مردان یا زنان چانه را بدان وسیله بندند. چیزی شبیه به یاشماق زنان را. چیزی که غالباً زنان ترک یا بعض زنان ایلاتی بچانه بندند:
واعظ این سنت تحت الحنکت دانی چیست ؟
چانه بندیست که پر چانۀ بیجا نزنی.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
عمل خانه بستن در نرد. رجوع به خانه بستن شود، عمل جدول بندی کردن بخانه. چیزی را به وسیلۀ جدول بندی کردن بصورت خانه خانه در آوردن
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ یِ)
بادگیر. عمارت تابستانی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادخانه، مثلثۀ هوایی یعنی برج جوزا و میزان و دلو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شرفنامۀ منیری) ، کنایه از برج میزان است که بعقیدۀ منجمین از بروج هوایی است و رسیدن شمس در برج میزان اعتدال خریفی است:
سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت
کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ/ کِ قَ)
خردۀ قند. ریزه های قند که پس از شکستن قطعات بزرگ قند بدست می آید
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ)
عمل خازه بستن
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ)
آلتی که بر دهان حیوان چون اسب و خر و گاو و گوساله وگوسفند و سگ و امثال آن بندند تا زیان بکشت نرسانندیا نگزند یا آواز نکنند و یا بیش از حد پستان مادر نمکند. پوزبند. بتفوزبند. دهن بند. کمام: تو باک مدار که ما آن چنانکه بستان ترا سبز کردیم همه چرندگان را پوزه بند بربستیم. (از نامۀ سنائی بعمرخیام). فدام، بتفوزبند گاوان. (منتهی الارب) ، لویشه. و لبیشه
لغت نامه دهخدا
آنکه بر استخوان فیل و شتر و جز آن گلها و تصویرات کنده بکند و این حرفه را خاتم بندی و خاتم بستن نیز گویند. (آنندراج). آنکه از عاج و استخوان شتر و چوب و غیره گلها و نقوش بر بعضی چیزها کند. (غیاث اللغات) :
صد نقش بر استخوانم افکنده ز داغ
گویا که لب لعل تو خاتم بند است.
مفید بلخی (از آنندراج).
رجوع به خاتم کار و خاتم کاری شود
لغت نامه دهخدا
بند پای طیور بندی که با زنگوله بپای باز بندند برای تربیت کردن وی، طناب خیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو بند
تصویر بازو بند
چیزی که بر بازو بندند، مانند فلزات و زینت آلات قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ظروف شیشه یی و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد کاسه دوز کلوا بند چینی بند زن، (کشتی) آلتی که پهلوانان کشتی گیر مشهور با اجازه استادان و مشایخ بکاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار میداده اند. این عمل کنایتی بود از اینکه زانوی صاحب کاسه بند بخاک نمیرسد (پرتو بیضایی. تاریخ ورزش باستانی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیزه بند
تصویر قیزه بند
کسی که لنکوته بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تر و تازه نازک تن -1 تنی تر و تازه و جوان بدنی لطیف و با طراوت، دارای بدنی تر و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تسمه های بهم پیوسته مشبک که دهان چار پایان مانند استر خر گاو و سگ را بدان بندند تا گاز نگیرند و بره و بزغاله را بدان بندند تا دیگر از پستان مادر شیر نمکند پوزه بند دهان بند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از عاج فیل و شتر و چوب و جز آن گلها و نقوشی بر سطح چیزی (چوب و غیره) ایجاد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باره بند
تصویر باره بند
جایی که در آن اسب را بندند طویله اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه بند
تصویر کاسه بند
((~. بَ))
آن که ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را بند می زند، آلتی که پهلوانان کشتی با اجازه استادان و مشایخ به کاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار می دادند، این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه بند ب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باره بند
تصویر باره بند
((رِ بَ))
طویله، اصطبل
فرهنگ فارسی معین
خاتم ساز، خاتم کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم گزافه گو، لاف زن، دروغ گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیضه بند
فرهنگ گویش مازندرانی
پوزه بند
فرهنگ گویش مازندرانی